loading...
❤ღهمــه چــی هستღ❤
soleiman بازدید : 27 شنبه 08 تیر 1392 نظرات (0)

درد اینجاست که درد را نمی شود به هیچکس حالی کرد 
::
::
دلم قصه ای عاشقانه می خواهد که تا آخرش پای هیچ نفر سومی به میان نیاید 
::
::
عشق ما همانند روزهای هفته است ، تو شنبه و من جمعه 
نمی دانم چرا جمعه اینقدر به شنبه نزدیک است اما شنبه اینقدر از جمعه دور ؟!
::
::
خوانده بود :
“زیر باران باید رفت”
فکر می کرد :
زیر باران باید ، رفت 
::
::
من همین دیروز بود که رفتم … رفتم و روی همان نیمکت نشستم 
گل سرخی روی آن گذاشتم و مثل همیشه زیر لب گفتم : هرجا که هستی تولدت مبارک
::
::
منتظرم کسی بیاید بگوید 
سُـــــــک سُــــــک
من پیدا کردم گمشده ام را
این روزهایم به تظاهر می گذرد
تظاهر به بی تفاوتی
تظاهر به بی خیالی
به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست اما چه سخت می کاهد از جانم این “نمایش”
::
::
این روزها پارو را رها کرده ام و دراز شده ام کف قایقی معلق که به هیچ کجا نمی رود
::
::
در غیاب تو زرد زرد شده ام 
شاخه هم دیگر حوصله نکرد گوش دهد به ناله هایم ، با اولین نسیم به روی زمین افتاد 
::
::
یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هرشب درارو باز میزارم
::
::
دست تو اگر بود ، دست من در جیبم نبود
::
::
جدایی به روز آدم چیزی نمی آورد ؛ به شب آدم اما
::
::
“بی خبری” بی پایان ترین خبری است که از تو میرسد این روزها
::
::
چیزیم نیست ، خوبم
فقط تو را ندارم 
::
::
حس آن ته سیگار مچاله
حس آن شاخه شکسته روی زمین
حس بیمار در کما رفته
حس آن بره که گرگ نشسته برایش به کمین
حس تنهایی و رخوت
حس جان دادن تو خلوت
حس مرگ دارم امشب 
::
::
تو ماه را بیش تر از همه دوست می داشتی و حالا ماه هر شب تو را به یاد من می آورد
می خواهم فراموشت کنم اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها و این دلم پاک نمی شود 
::
::
شاید دیگه نتونی تکیه کنی به شونم
شاید دیگه نتونم مواظبت بمونم
::
::
گاهی اوقات بی قانونی عجب بیداد می کند در عاشقی
یکی دور می زند اما دیگری باید جریمه شود
::
::
باید رفت حتی با ترس 
وقتی مطمئن از ماندن نیستی ، رفتن یقین است
::
::
باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد ، آنقدر که یکی از این شب های لعنتی آغوشش را برای من و یک دنیا خستگیم بگشاید  هیچ نگوید و هیچ نپرسد فقط مرا در آغوش بگیرد بعد همانجا بمیرم تا نبینم روزهای آینده را … روزی که دروغ میگوید ، روزی که دیگر دوستم ندارد ، روزهایی که دیگر مرا در آغوش نمی گیرد و روزی که عاشق دیگری می شود 
::
::
آرزویش برای من ، شیرینیش برای دیگری 
این است سهم من زندگی
::
::
درد داره “امروز” حرفی برای گفتن نداشته باشی با کسی که “دیروز” تمام حرف هایت را فقط به او می گفتی
::
::
چه انرژی عظیمی می خواهد کنترل اولین قطره اشک برای نچکیدن 
::
::
حس رنگ زرد چراغ راهنمایی رانندگی رو دارم که هیچکی بهش “تـــــــوجـــــــه” نمیکنه 
::
::
تو دور می شوی و من در همین دور می مانم
پشیمان که شدی برنگرد ، لاشه ی یک دل که دیدن ندارد 
::
::
دلم ؛ جایی مانده ای که هیچکس مسئولیت شکستنت را بر عهده نمی گیرد
::
::
تکلیفم روشن شد ؛ خاموش میشوم شیرینم 
فرهاد وار اینبار باید به جای کوه ، دل بکنم
::
::
چه رابطه ای است بین گلوی تو و چشمان من ؟
تو بغض میکنی ، چشمان من خیس می شوند
::
::
می گویند که ساکتم
حکایتمان را برای هر که بگویم باورش نمی شود که آن همه عشق ، آن همه نیاز ، آن همه امید
ولی این همه حسرت
::
::
عشق خیالی من ، خودت نیستی ولی هنوز عشق خیالیت در رگهایم جریان دارد و قلبم میتپد با عشقی که تو در رگهای من جا گذاشتی 
::
::
ساعت هم مثل ضربان قلبم با رفتنت از کار افتاد
::
::
من یاد تو را تا کردم و لای آن کتاب حافظ روی طاقچه که تو به من هدیه کرده بودی پنهان کردم
آری خوب می دانم که دیگر نیستی ولی چه کنم که همه ی فال هایم تا ابد بوی تو را خواهند داد ؟!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
به سایت من خوش اومدیدامیدوارم خوشتون بیادیاحق
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 17
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 20
  • بازدید سال : 81
  • بازدید کلی : 1,721
  • بنرها

    بنرهای سایت